classmate
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 19
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 28
بازدید کل : 16078
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
همکلاسی@

آخرین مطالب


 

 

عشق یعنی در خیابان های اطراف حرم

سر بزیر و با ادب، آهسته برداری قدم

إذن سلطان را بگیری با دلی باران زده

پا گذاری در حرم، هربار از باب الکرم

با خودت اسم رفیقان را بگویی زیر لب

بالاخص جامانده ای که داده آقا را قسم...

باخودت چیزی نیاور غیر کاغذ های شعر

یک مفاتیح الجنان، تسبیح و مهر و یک قلم...

شعر را باید همین جا نذر آقایت کنی

هرچه گفتی...هرچه می گویی...تمامأ...زیر و بم

گوشه ی صحنی...کنار زائران روسپید

باز بنشینی و بسم الله رحمن... سیل غم

یا یسمی بالغفور... از من گذر کن، یارحیم

جان صاحبخانه و آقای بی دست و علم...

پنجره فولاد را گفتند باب کربلاست...

کاش من زایر شوم یکبار دیگر دست کم...

یاد هرچه دلشکسته، هرچه غمگین و مریض

آه از درماند گان دور مانده از حرم...

بغض هایت را نگفته...وقت رفتن می رسد

دل نکنده بگذری از صحن با چشمان نم...

در امانات حرم دل را به خادم بسپری

سوی خانه، با ادب...آهسته برداری قدم...

 

 

 

الهي

دردهايي هست كه نمي توان گفت

و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

 

الهي

اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت

و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد

و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

 

الهي

پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست

درهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد

قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

 

الهي

تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد

تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست

و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

 

الهي

قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي

و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري

و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

 

الهي

با اين همه باكي نيست

زيرا من همچو تويي دارم

تويي كه همانندي نداري

رحمتت را هيچ مرزي نيست

اي تو خالق دعا و مالك " آمين"...

 

 

 
 
شک می کنم تو چشم تو گاهی به چشمای خودم گاهی به دنیای تو و گاهی به رویای خودم شک می کنم
وقتی که تو امروز و فردا می کنی وقتی که گاهی بی سبب با من مدارا می کنی شک می کنم حتی به عشق
با هر تپش با هر نفس شک می کنم به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم
وقتی که عادت می کنیم وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم شک می کنم
حتی به این احساس های مشترک گاهی به تو گاهی خودم گاهی به این احساس شک
وقتی که پشت گریه هات لبخندتو بو می کشم وقتی که قلب گیجم و این سو و اون سو می کشم
شک می کنم حتی به عشق با هر تپش با هر نفس شک می کنم
به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم
وقتی که عادت می کنیم وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم
 

 

 

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

                                حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

                                تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

                                آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد

                                ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود

                                خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

« بادا » مباد گشت و « مبادا »‌ به باد رفت

                                « آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

                                نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

                                بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

قیصر امین پور

 

 

 

گاهي نبايد بخشيد كسي را كه بارها او را بخشيدي و نفهميد،تا اين بار در آرزوي بخشش تو باشد...!
گاهي نبايد صبر كرد،بايد رها كرد و رفت،تا بدانند كه اگر ماندي رفتن را بلد بوده اي!!
گاهي بر سر كارهايي كه براي ديگران انجام ميدهي،بايد منت گذاشت تا آنرا كم اهميت ندانند!
گاهي بايد بد بود براي كسي كه فرق خوب بودنت را نميداند و گاهي بايد به آدمها از دست دادن را متذكر شد!!
آدمها هميشه نمي مانند!
يكجا در را باز ميكنند وبراي هميشه ميروند...

 

 

مصرع ناقص من کاش که کامل می شد
شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد

شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست
واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست

من که حیران تو حیران توام می دانم
نه فقط من که در این دایره سرگردانم

همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد
شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد

کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است
راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است

کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست
«پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست»

کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید
خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید

کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت
قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت:

«ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه»

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت
ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط

نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد
سالیانی ست که معراج خدا می خواهد-

زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند
لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند

دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی
رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی

وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی
وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی

در هوا تیغ دو دم  نعره ی هو هو می زد
نعره ی حیدریه «أینَ تَفرو» می زد

بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار
پا در این دایره بگذار عدم را بردار

بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی
یازده مرتبه در آینه تکرار شدی

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست
کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست

روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
«ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید

 

 

چه خوب می شد اگر صداقت آخرین حرف دل انسان بود

 

یادم باشد که

آنها که دوستشان می دارم

میتوانند دوستم نداشته باشند

 

 عـاشـق روزهــــــــــــایی هستـم  که مهـــــربان میـــــشـــوی . . .

   حتـــی اگـــــــــــر نفهـــــــــــمم چرا !!!!!!!!!

 

پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابر ها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

ماه برق کوچکی است از تاج او
هر ستاره پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او آسمان
نقش  روی دامن او  کهکشان

رعد و برق شب طنین خنده اش
سیل و طوفان نعره ی توفنده اش

دکمه ی پیراهن او آفتاب
برق تیر و خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر  بود
از خدا  در ذهنم این تصویربود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان ، دور از زمین

بود ،اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

... هر چه می پرسیدم از خود از خدا
از زمین از اسمان از ابر ها

زود  می گفتند این کار خداست
پرس و جو از کار او کاری خطاست

با همین قصه دلم مشغول بود
خوابهایم خواب  دیو و غول  بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله های سرکشم

در دهان اژدهایی خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین


نیت من در نماز ودر دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود ..

مثل تمرین  حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادیم به قصد یک سفر

در میان راه ، در یک روستا
خانه ای دیدیم خوب و آشنا

زود  پرسیدم پدر اینجا کجاست
گفت اینجا خانه ی خوب خداست

گفت اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ی خلوت نمازی ساده خواند

گفتمش پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟اینجا در زمین؟

گفت :آری خانه ی او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام  او نور و نشانش روشنی

خشم نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی شیرینتر است
مثل قهر مهربانِ مادر است

تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی نقش روی آب بود

می توانم بعد از این با این خدا
دوست باشم دوست ،پاک و بی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان  با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان مثل علف ها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان در باره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست

دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

 

کاش اولین روز دبستان بازگردد..

کودکی ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد ای خاطرات کودکی..

برسوار اسبهای چوبک

خاطرات کودکی زیباترند..

یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود..

آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس..

روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است..

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود..

فیل نادانی برایش موش بود

باوجود سوزو سرمای شدید..

ریز علی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا می شدیم..

ما پر از تصمیم کبری می شدیم

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم..

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت..

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود..

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسی های درد ورنج وکار..

بچه های جامه های وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد..

کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود..

جمع بودن بود وتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک می شدیم..

لااقل یک روز کودک می شدیم

یاد ان آموزگار ساده پوش..

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای دبستانی ترین احساس من..

بازگرد این مشقها را خط بزن

 

   همکلاسی های خوبم سال نو مبارک

 

 

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب.

شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. 

شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب

 مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...! 
استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏

تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) راببینی .....

 

خدای من !!!!!!
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی
میان این دو گمم
هم خود را و هم تو را آزار میدهم
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی
و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ”
خدایا هیچ وقت رهـــایم نکن . . .

 

 

سلامتی اون دخترا که وقتی دو تا لات میبینن عوض لبخند چادرشونو محکمتر میگیرن…

سلامتی دخترایی که چادرشون خاکی و خیس میشه ولی از سرشون باز نمیشه………

سلامتی دخترایی که جونشون بره چادرشون نمیره…….

سلامتی دخترایی که آروم قدم برمیدارن و سنگین که مبادا دل نامحرمی بلرزه……..

سلامتی دخترایی که زیباییشونو عرضه نمیکنن به هر کس و ناکسی…….

سلامتی دخترایی که بعضی ها بهشون میگن امل ولی

سرشار از فهم و ایمانن و بازم سکوت میکنن

تا مبادا ترک بردارد چینی نازک عفت شون……..

به سلامتی دخترایی که میراث زهرا(سلام الله) رو خوب حفظ کردن.........

 

 

 

دوست داشتن ایمان است و ایمان یک روح مطلق است



یک ابدیت بی مرز است ، که از جنس این عالم نیست

                                                           

 

 

 

به یک زن احترام بگذاریم چون:

می‌توانیم معصومیتش را در شکل یک دختر مهربان حس کنیم

می‌توانیم علاقه‌اش را در شکل یک خواهر دلسوز حس کنیم

می‌توانیم اشتیاقش را در شکل یک معشوقه  حس کنیم

می‌توانیم فداکاریش را در شکل یک همسر  فداکار حس کنیم

می‌توانیم روحانیتش را در شکل یک مادر  مهربان حس کنیم

می‌توانیم برکتش را در شکل یک مادربزرگ حس کنیم

با این حال او محکم و استوار نیز است

قلبش بسیار لطیف، فریبنده، ملیح، بخشنده و سرکش است… 

او یک زن است…و زندگی!!!

 

یه روز یه آقایی نشسته بود و روزنامه می خوند که یهو زنش با ماهی تابه می کوبه تو سرش.


مرده میگه: برای چی این کارو کردی؟


زنش جواب میده: به خاطر این زدمت که تو جیب شلوارت یه کاغذ پیدا کردم که توش اسم سامانتا نوشته شده بود

 

مرده میگه: وقتی هفته پیش برای تماشای مسابقه اسب دوانی رفته بودم اسبی که روش شرط بندی کردم اسمش سامانتا بود. زنش معذرت خواهی می کنه و میره به کارای خونه برسه .

.
.
.
.


نتیجه اخلاقی: خانمها همیشه زود قضاوت میکنند .
.
.
.
.
.


سه روز بعدش مرده داشته تلویزیون تماشا می کرده که زنش این بار با یه قابلمه ی بزرگ دوباره می کوبه تو سرش !
بیچاره مرده وقتی به خودش میاد می پرسه: چرا منو زدی؟

زنش جواب میده: آخه اسبت زنگ زده بود!

 

اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است.این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد. این علی شناسی نیست،علی پرستی است. علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است با محبت همه ملتها بر پیامبر و معبودشان ،نه چیزی بیشتر... دکتر علی شریعتی

 

مشکل ما ضعف ایمان نیست، عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام است.معتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و  آشنایی منطقی از  آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم. مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی... دکتر علی شریعتی

 

محبت نجات بخش نیست ، معرفت نجات بخش است.ما موظف به شناخت علی در زمان خودمان هستیم نه محبت به امام. هر کسی که علی را بشناسد،محبت واقعی را می فهمد و می شناسد نه محبت تلقینی که ثمری ندارد. دکتر علی شریعتی

 

علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است. دکتر علی شریعتی

 

در جملاتی که علی در تمام عمرش گفت ، این جمله از همه رساتر و عمیقتر ،زیباتر ، اثربخش و آموزنده تر بود. کدام عبارت؟کدام جمله؟ آن ۲۵ سال سکوت علی است. دکتر علی شریعتی

 

مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟ باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟ او با علی آشناتر است. دکتر علی شریعتی

 

درد علي دو گونه است: دردي كه از ضربه ي ابن ملجم در فرق سرش احساس مي كند و درد ديگر دردي است كه او را تنها در نيمه شب هاي خاموش به دل نخلستانهاي اطراف مدينه كشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردي مي گرييم كه از ابن ملجم در فرقش احساس مي كند. اما اين درد علي نيست دردي كه چنان روح بزرگي را به ناله آورده است ،تنهايي است كه ما آن را نمي شناسيم .بايد اين درد را بشناسيم نه آن درد را ، كه علي درد شمشير را احساس نمي كند. و ....ما درد علي را احساس نمي كنيم. دکتر علی شریعتی

 

من معتقدم،اسلام کمتر مدیون شمشیر علی و جهاد اوست و بیشتر مدیون سکوت و تحمل اوست! دکتر علی شریعتی 

 

 

عجب صبری خدا دارد....

اگرمن جای او بودم همان یک لحظه ی

اول زمین واسمان را باهمه زیبایی وزشتی اش

بروی

 یکدیگر ویرانه میکردم

همان بهتر خدا خالق و من مخلوق باشم.

 

                       

تو کلاس درس خدا :

اونیکه نا شکری می کنه، رد میشه...

اونیکه ناله می کنه ، تجدید میشه...

اونیکه که صبر می کنه ، قبول میشه...

ولی اونیکه شکرمی کنه ، شاگرد ممتاز میشه.

دعا می کنم همیشه شاگرد ممتاز خدا باشی و دعا کن،

 من هم همکلاسی تو باشم.

 

 

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از سوال معلم کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت دلم برای زنگ تفریح برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها برای لی‌لی کردن دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم برای اردو رفتن برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن دلم برای روزنامه دیواری درست کردن برای تزئین کلاس برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود برای خنده های معلم و عصبانیتش برای کارنامه.... نمره انضباط برای مُهرقبول خرداد دلم برای خودم دلم برای دغدغه و آرزو هایم دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد