|
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست من که حیران تو حیران توام می دانم همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید
عـاشـق روزهــــــــــــایی هستـم که مهـــــربان میـــــشـــوی . . . حتـــی اگـــــــــــر نفهـــــــــــمم چرا !!!!!!!!! پیش از اینها فکر می کردم خدا مثل قصر پادشاه قصه ها ماه برق کوچکی است از تاج او اطلس پیراهن او آسمان رعد و برق شب طنین خنده اش دکمه ی پیراهن او آفتاب هیچ کس از جای او آگاه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود آن خدا بی رحم بود و خشمگین بود ،اما در میان ما نبود ... هر چه می پرسیدم از خود از خدا زود می گفتند این کار خداست با همین قصه دلم مشغول بود خواب می دیدم که غرق آتشم در دهان اژدهایی خشمگین
هر چه می کردم همه از ترس بود مثل تمرین حساب و هندسه مثل تکلیف ریاضی سخت بود تا که یک شب دست در دست پدر در میان راه ، در یک روستا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گفتمش پس آن خدای خشمگین گفت :آری خانه ی او بی ریاست مهربان و ساده و بی کینه است عادت او نیست خشم و دشمنی خشم نامی از نشانی های اوست قهر او از آشتی شیرینتر است تازه فهمیدم خدایم این خداست دوستی از من به من نزدیکتر آن خدای پیش از این را باد برد آن خدا مثل خیال و خواب بود می توانم بعد از این با این خدا می توان با این خدا پرواز کرد می توان با او صمیمی حرف زد می توان مثل علف ها حرف زد می توان در باره ی هر چیز گفت تازه فهمیدم خدایم این خداست دوستی از من به من نزدیک تر کاش اولین روز دبستان بازگردد.. کودکی ها شاد وخندان بازگرد بازگرد ای خاطرات کودکی..برسوار اسبهای چوبکخاطرات کودکی زیباترند..یادگاران کهن ماناترند
|