classmate
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید




نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 30
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
همکلاسی@

آخرین مطالب


 

 

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان، آسمان همیشه آبی زمین همیشه سبز و کوههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کناردفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگارو جامدادی دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته

برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول صبح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از سوال معلم کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای لیوان‌های آبی که فلوت داشت دلم برای زنگ تفریح برای عمو زنجیر باف بازی کردن ها برای لی‌لی کردن دلم برای دعا کردن برای نیامدن معلم برای اردو رفتن برای تمرین های حل نکرده و اضطراب آن دلم برای روزنامه دیواری درست کردن برای تزئین کلاس برای دوستی هایی که قد عرض حیاط مدرسه بود برای خنده های معلم و عصبانیتش برای کارنامه.... نمره انضباط برای مُهرقبول خرداد دلم برای خودم دلم برای دغدغه و آرزو هایم دلم برای صمیمیت سیال کودکی ام تنگ شده نمی دانم کدام روز در پشت کدام حصار بلند کودکی ام را جا گذاشتم کسی آن سوی حصار نیست کودکی ام را دوباره به طرفم پرتاب کند؟

 

 

عشق یعنی در خیابان های اطراف حرم

سر بزیر و با ادب، آهسته برداری قدم

إذن سلطان را بگیری با دلی باران زده

پا گذاری در حرم، هربار از باب الکرم

با خودت اسم رفیقان را بگویی زیر لب

بالاخص جامانده ای که داده آقا را قسم...

باخودت چیزی نیاور غیر کاغذ های شعر

یک مفاتیح الجنان، تسبیح و مهر و یک قلم...

شعر را باید همین جا نذر آقایت کنی

هرچه گفتی...هرچه می گویی...تمامأ...زیر و بم

گوشه ی صحنی...کنار زائران روسپید

باز بنشینی و بسم الله رحمن... سیل غم

یا یسمی بالغفور... از من گذر کن، یارحیم

جان صاحبخانه و آقای بی دست و علم...

پنجره فولاد را گفتند باب کربلاست...

کاش من زایر شوم یکبار دیگر دست کم...

یاد هرچه دلشکسته، هرچه غمگین و مریض

آه از درماند گان دور مانده از حرم...

بغض هایت را نگفته...وقت رفتن می رسد

دل نکنده بگذری از صحن با چشمان نم...

در امانات حرم دل را به خادم بسپری

سوی خانه، با ادب...آهسته برداری قدم...

 

 

 

الهي

دردهايي هست كه نمي توان گفت

و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست

 

الهي

اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت

و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد

و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند

 

الهي

پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست

درهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد

قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود

 

الهي

تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد

تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست

و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود

 

الهي

قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي

و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري

و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد.

 

الهي

با اين همه باكي نيست

زيرا من همچو تويي دارم

تويي كه همانندي نداري

رحمتت را هيچ مرزي نيست

اي تو خالق دعا و مالك " آمين"...

 

 

 
 
شک می کنم تو چشم تو گاهی به چشمای خودم گاهی به دنیای تو و گاهی به رویای خودم شک می کنم
وقتی که تو امروز و فردا می کنی وقتی که گاهی بی سبب با من مدارا می کنی شک می کنم حتی به عشق
با هر تپش با هر نفس شک می کنم به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم
وقتی که عادت می کنیم وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم شک می کنم
حتی به این احساس های مشترک گاهی به تو گاهی خودم گاهی به این احساس شک
وقتی که پشت گریه هات لبخندتو بو می کشم وقتی که قلب گیجم و این سو و اون سو می کشم
شک می کنم حتی به عشق با هر تپش با هر نفس شک می کنم
به آسمون پشت در باز قفس وقتی که دلتنگ همیم
وقتی که عادت می کنیم وقتی که از هم خسته ایم وقتی رعایت می کنیم
 

 

 

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

                                حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

                                تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

سربسته ماند بغض گره خورده در دلم

                                آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

ای داد، کس به داغ دل باغ، دل نداد

                                ای وای، های های عزا در گلو شکست

آن روزها ی خوب که دیدیم، خواب بود

                                خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

« بادا » مباد گشت و « مبادا »‌ به باد رفت

                                « آیا » ز یاد رفت و « چرا » در گلو شکست

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

                                نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

                                بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست

قیصر امین پور

 

 

 

گاهي نبايد بخشيد كسي را كه بارها او را بخشيدي و نفهميد،تا اين بار در آرزوي بخشش تو باشد...!
گاهي نبايد صبر كرد،بايد رها كرد و رفت،تا بدانند كه اگر ماندي رفتن را بلد بوده اي!!
گاهي بر سر كارهايي كه براي ديگران انجام ميدهي،بايد منت گذاشت تا آنرا كم اهميت ندانند!
گاهي بايد بد بود براي كسي كه فرق خوب بودنت را نميداند و گاهي بايد به آدمها از دست دادن را متذكر شد!!
آدمها هميشه نمي مانند!
يكجا در را باز ميكنند وبراي هميشه ميروند...

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد